جدول جو
جدول جو

معنی آب تخت - جستجوی لغت در جدول جو

آب تخت
به آب بستن یا آب تخت کردن زمین برای نشان برنج تخت چوبی برای
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شب دخت
تصویر شب دخت
(دخترانه)
دختر شب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لب تخت
تصویر لب تخت
بشقابی که میان آن گود نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب سخت
تصویر آب سخت
آبی که مواد معدنی در آن بسیار باشد و صابون در آن خوب کف نکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب پشت
تصویر آب پشت
آبی که از غدد تناسلی مرد هنگام جماع یا استمنا خارج می شود، منی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب تره
تصویر آب تره
بولاغ اوتی، گیاهی خودرو از خانوادۀ تره تیزک با گل های کوچک سفید که مصرف دارویی دارد، جرجیر آبی، آب تره، علف چشمه، شاهی آبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب تلخ
تصویر آب تلخ
شراب، عرق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب تاختن
تصویر آب تاختن
شاش کردن، ادرار کردن، پیشاب ریختن
آب افکندن، آب انداختن، برای مثال ز قلب آن چنان سوی دشمن بتاخت / که از هیبتش شیر نر آب تاخت (رودکی - ۵۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب دست
تصویر آب دست
آبی که با آن دست وروی خود را بشویند، برای مثال هم خلال از طوبی و هم آبدست از سلسبیل / بلکه دست آب همه تسکین رضوان آمده (خاقانی - ۳۶۹)، وضو، شستشو پس از قضای حاجت، طهارت، مستراح، چابک و ماهر و استاد در کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب تنی
تصویر آب تنی
شستشوی بدن در آب سرد، غوطه خوردن در آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب خست
تصویر آب خست
ویژگی میوۀ ترش شده و فاسد
فرهنگ فارسی عمید
(بِ پُ)
نطفه. منی. آب مردی:
آب رخ زآب پشت بگریزد
کآب پشت آب رویها ریزد.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
میختن. میزیدن. (صحاح الفرس) :
ز قلب آنچنان سوی دشمن بتاخت
که از هیبتش شیر نر آب تاخت.
رودکی.
و سنگ اندر کمیزدان و دشخواری آب تاختن. (التفهیم)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ)
گیاهی است آبی با برگهای مایل بتدویر و زبانگز چون ترتیزک و در چهارمحال اصفهان آن را بکلو گویند، و آن از احرار بقول است
لغت نامه دهخدا
(لَ تَ)
بشقاب، قسمی بشقاب. بشقاب که گودی کم دارد
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ سَ)
تبی شدید که درجۀ حرارت بیمار به حد نهایی بالا رود. رجوع به تب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آب بخش
تصویر آب بخش
میرآب، آب یار، اویار، آنکه شغلش آب دادن به کشت بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبتاخت
تصویر آبتاخت
فشار آب نیروی آب، پیشاب ادرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب پشت
تصویر آب پشت
آبی که از غدد تناسلی مرد در موقع جماع بیرون آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب رفت
تصویر آب رفت
سنگی که در جریان آب به طول زمان سائیده ولغزان شود
فرهنگ لغت هوشیار
از تیره چلیپائیان با ارتفاع 10 تا 60 سانتیمتر که غالبادر کنار جویبارها و مسیرجریان آب روید. گلهایش کوچک و سفید و بصورت خوشه است بولاغ اوتی شاهی آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب تلخ
تصویر آب تلخ
شراب، عرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب تنی
تصویر آب تنی
شستشوی تن در آب غوطه خوردن در آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب دست
تصویر آب دست
آبی که بعد از طعام برای شستشوی دست و دهان به کار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لب تخت
تصویر لب تخت
قسمی بشقاب فلزی یا چینی که گودی آن کماست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا تخت
تصویر پا تخت
پایتخت، ملک، نشست، دارالملک، دار مملکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب تاختن
تصویر آب تاختن
ادرار یا شاش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب تاخت
تصویر آب تاخت
فشار آب، نیروی آب، پیشاب، ادرار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب تاختن
تصویر آب تاختن
((تَ))
ادرار کردن، شاشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب پشت
تصویر آب پشت
((بِ پُ))
منی، آب مرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب تلخ
تصویر آب تلخ
((بِ تَ))
شراب، عرق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب تنی
تصویر آب تنی
((تَ))
شنا، غوطه خوردن در آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب دست
تصویر آب دست
((دَ))
آبی که پیش از خوردن غذا و پس از آن برای شستن دست و دهان به کار می بردند، وضو
به آب دست خرج دادن: کنایه از مایه گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آب رفت
تصویر آب رفت
آلوویون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آن وخت
تصویر آن وخت
آنوقت
فرهنگ واژه فارسی سره